در کلمات امیرالمؤمنین(علیهالسلام) آمده است که فرمود:«وَالله، لاَبْنُ أَبی طالِبٍ آنَسُ بِاْلَمْوتِ مِنَ الطفْلِ بِثَدْیِ أُمِّهِ»
به خدا سوگند، قطعاً علاقۀ پسر ابیطالب به مرگ، از علاقۀ کودک به پستان مادر، بیشتر است!
سال ها بعد، مولایمان حسین(ع) هنگامی که از مکه به قصد کوفه خارج میشد، فرمود: "من کان فینا باذلا مهجته و موطنا علی لقاء الله نفسه فلیرحل معنا"
آنکه خون قلبش را تنها برای ما بذل میکند و خود را با دیدار با خدا آرام کرده است با ما سفر کند..
نام عمرو بن قرظه را نمیدانم شنیده اید یا نه!از اصحاب با وفای امام حسین(ع) در روز عاشورا بود. اجازه بدهید یک برداشت شخصی داشته باشم.
به گمانم، هنگامی که سوار بر اسبش، روبروی لشکر دشمن، سینه سپر کرد و مقتدرانه آن رجز معروفش _دونَ حسین مُهجتی و داری_ را خواند، نیم نگاه غرور آمیزی به ابن سعد هم داشته که ای پسر سعد، تویی که خانواده و مزرعه و چه و چه را بهانه ی جنگ کردن با حسین(ع) کرده ای، من همان ها را فدای حسین(ع) خواهم کرد.
می گویند بریر ابن خضیر که معلم قرآن کوفیان بود، صبح عاشورا با رفیقش عبدالرحمان بن عبد رب انصاری، مشغول بذله گویی بود. وقتی عبدالرحمان به او اشکال کرد که الان چه وقت شوخی است؟! در پاسخش گفت: ای برادر! اقوام و خویشان من میدانند که زمانی که جوان بودهام اهل بذله گویی نبودهام، چه رسد به زمان پیری و کهولت سن. اما من واقفم به آنچه که بهزودی ملاقاتش خواهیم کرد.آخر سر هم به دست یکی از شاگردانِ قرآنش به شهادت رسید..
اما این جمله ی شیرین، تنها برای همان روزگار نبوده و نیست.امروز هم صدای مولایمان را میشنویم که شرط همراهی اش، باذلا مهجته و موطنا علی لقاءالله نفسه است.
مهجه، خونی است که موجب زنده ماندن قلب است و مولا از ما خونی را خواسته که زندگی با آن معنا پیدا میکند و اعماق وجود ما به آن بسته است.یعنی همه ی هستیامان...
بذل، چیزی فراتر از یک کار داوطلبانه است بلکه نشان از خواست و رغبتی درونی است که تا جایی پیش میرود که انسان هیچ چیزی را برای خود باقی نمیگذارد.
و اما راحل، که با مسافر فرق میکند.مسافر، وطنش پشت سرش است و باز میگردد.اما راحل، کسی است که وطنش پیش رویش است.و مولا اینجا میخواهد بگوید که کسی که لقاء با خدا را وطنش قرار داده که در آن آرام بگیرد، میتواند همراه ما بیاید.
برای ما از نیایش های شمر و عبادت های فراوان خوارج گفته اند، اما نگفته اند که این ها اساسا سیماشان وصل نبوده و حتی اندکی از رشته ی محبت دوست بر گردنشان نیفکنده بودند.
عابد و زاهد باشی، اما وطنت دنیا باشد، اما از مرگ بترسی و اما خود به استقبال مرگ نروی و مرگت را چونان عزیزی در آغوش نکشی...ننگ است که در دنیای ما، اسم عابد و زاهد، پیشه ی بعضی دنیا دوستان قهار شده باشد.
در خلوت ها، انس با مرگ باید لالاییِ شبانه ی عاشق باشد.چرا که انس با مرگ، یعنی زیستن با وطنِ حقیقی و اصلی.
که به فرموده ی مولایمان علی(ع)، مرگ چونان گردنبندی که بر گردن دخترکان آویخته، فرزندان انسان را رها نمیکند...
مرگ آگاهی، عین امید و حرکت است و نمیگذارد که عاشق، در چاله های مسیر عاشقی سقوط کند.فقط کسانی که نه تنها ترسی از مرگ ندارند، بلکه رشته رشته ی جانشان مشتاق لقاءالله است، در بزنگاه های کربلایی، جسورانه درست ترین مسیر را انتخاب میکنند.
حسین(ع) خونِ قلبمان را بخواهد، تقدیمش خواهیم کرد؟!
#جاده_نوشت که در جاده نوشته نشده..
#زیست_عاشقانه #مرگ_آگاهی
- دوشنبه ۱۱ مهر ۰۱ , ۰۳:۰۶
- ادامه مطلب