سلام.
کربلا دعاگوی دوستان بودم.
چهارشنبه شب هوایی شدنمون به اوج رسید و پنجشنبه ظهر با بابام پریدیم پشت ماشین و ساعت یک شب لیله الرغائب رسیدیم کربلا
تا صبح زیارت کردیم و برگشتیم
جاتون خالی.
الان هم در دوران دلتنگی پس از زیارت هستم.
آخر این هفته هم ان شاءالله میرم قم.برای اولین بار طولانی مدت از خانواده دور میشم.کد تحصیلیم هم صادر شد و ان شاءالله رسما خانم طلبه شدم.
ترسناکه ولی.حالا بماند.
دیدم آقای ن..ا وبلاگشونو بستن ظاهرا.البته منتظر بودم.میدونستم یه روز همین میشه😁به هر حال چی بگم دیگه.
هنوزم نمیدونم زندگی میخواد منو کجا ببره.آخرش چی میشه؟
دچار بحران های روحی شدم.از اونا که انگار فرو رفتی تو یه دریای بزرگ و فشار آب انگار میخواد از هر طرف متلاشیت کنه.
چیه واقعا.بهترین کارها رو میگن تو جوونیتون انجام بدید.آی جوونی فلان و جوونی بهمان.چقد خوبی تو جوونی.
بعد اونوقت همین دوران جوونی که واسه خیلی از کارها تنها فرصته، خودش دوران سردرگمی ها و بحران های روحی و شک در انتخاب ها و...هس.از اونطرف خیلی از ببخشید خریت ها هم مال همین جوونیه.این تناقضو هیچوقت نتونستم حل کنم.همزمان هم خنگ و بی تجربه بدوننت، هم بگن نیروی جوانیت برای کارای بزرگ و چه و چه خوبه.هم خودت درگیر این بحرانا باشی.
بعد که حالا جوونی هم بگذره، از تو یه آدمی میمونه که همش حسرت زده ی دوران جوونیش باشه و انگار یه قانون نانوشته اس که میزان ناامیدی و حسرت و یه سری چیزای دیگه هم با گذر از دوران جوونی بالا میره و همه ی آرمان های بزرگ جوونیت برات یا خنده دار میشن یا اگرم واقعا درست باشن، ذهنیت اینطور میشه که فکر کردن به این چیزا فقط برای دوران جوونیه و بعدش دیگه هیچی و نمیشه کاری کرد و بشینیم در و دیوارو نگاه کنیم.اگر قراره سیر واقعی زندگی این باشه سه نقطه....
امیدوارم البته از حرفام سو برداشت نکنید و بدونید منظورم واقع گرایی نیست.مشخصه که هر چی بزرگتر میشی، واقع گراتر میشی یا تجربه ات بالاتر که میره محتاط تر میشی اینا که واضحه.منظور من چیزای دیگه اس که حوصله ی تفصیلشون هم ندارم.
آقا من ترجیح میدم همون کودک یا نوجوان بمونم.ادعایی هم ندارم تمام.
البته امیدوارم مستحضر باشید که بحران های روحی منظور نیست که الان ناراحت و غمگین و افسرده ام نه خیررر.تازه از کربلا هم اومدم مگه میتونم سرحال نباشم؟ نه آقا انرژیمون زیاده خدا بخواد.
داداشم داشت میگفت دقت کردی هر کس یه ویژگی هایی از صاحب اسمش به ارث میبره؟ مثلا فلانی اسمش زینبه چقدر صبوره و اینا.
یا اون دانشجو عراقیه اسمش حسن بود و از قضا چقدر هم کریمانه رفتار کرد.
بعد یه نگاهی انداخت به من و گفت: تو هم که رقیه ای، این حجم از بی قراری و گریه زاری( و در پرانتز به خودم گفت واسه تو البته کولی بازی میشه😂 🤭)واسه کربلارو به ارث بردی😆
نمیدونم حرف داداشم چیه، ولی میدونم یه بُعدی از وجود من هست که دلش میخواست یه زنی بود که یه اتاق کوچیک وسط یکی از نخلستونای راه کربلا مثلا حوالی دیوانیه و...داشت، و بی توجه به همه ی دنیا و مافیها و مردمش، میرفت اونجا زندگی میکرد و فقط شب و روز زیر نخلا، برای امام حسین(ع) گریه میکرد و شبای جمعه هم عبای عربی و پوشیه اشو میبست و بدون اینکه کسی بشناستش پیاده تا کربلا میرفت برای زیارت...
اونوقت میگفت: هر چقدم گریه کنم سیر نمیشم حسین جانم...
اصلا همه ی توجه و نگاهش سمت امام حسین(ع) بود.در حدی که اگر امام یه طرف دیگه نگاه مینداخت اونم همونجارو نگاه میکرد.
اما حیف که در واقعیت چقدر انسان سخیف و بیخود و بی مصرفی هستم.انسان بدرد نخور برای امامش.انسان سر بارِ امامش.انسانی که بیشتر حکم اذیت و آزار داره و از لطف و عنایت امامه که کنار دست خودش نگهش داشته.تنها دار و ندارم گریه اس.که سائل همیشه جای اصرار، گریه کرده و سلاحه البُکاء...
یه دختری که همین که بهش اجازه دادن دلش تنگ بشه و با عطر ضریحی که روی لباسا و چادرش مونده عین کسایی که عزیز از دست دادن بزنه زیر گریه، یعنی این از سر من اونقدر زیاده که خدا داند.
وای اصلا چی دلم خواست؟ آرزوی یه چیزی رو کردم که گفتنش به دهان من هم زشته.انگار که مقام شهدای کربلارو طلب کرده باشی.عجب.بگذریم اصلا ...
ولی ولی ولی ولی
انا من حسین(ع)
وطنم کربُ بلا ...
عرش خدا؟ خدایا میشه مارو برگردونی وطن؟ پیش خودت؟ من کجا و موطنا علی لقاء الله نفسه کجا...ولی روح مام هر از گاهی یاد وطن میفته
مخصوصا وقتی شمارو توی عرشتون زیارت میکنه توی بهشت روی زمین
واقعا نمیدونم دقت کردین یا نه.وارد حرم که میشین، حتی کوچه خیابونای جفت حرم هم یادتون میره.فقط اون صحن و سرا ...
الان تنها چیزی که بهم انرژی میده اونم کل انرژی ای که نیاز داشتم، یادآوری دعاهاییه که اونجا کردم و دلخوشی به اجابتشون.
چادر گوشه ی اتاق انداخته.دست بهش نمیزنم چرا؟ دلم نمیاد برم بذارم بشورمش خب...دلمم نمیاد برم سمتش.همین که بوش کنم فواره ی اشک میریزه.
دیگه فعلا خدانگهدار :)
- يكشنبه ۹ بهمن ۰۱ , ۰۳:۵۷