موکب بلوکیها

یه موکب جامونده از مسیر اربعین :)

آرامِ جان (1)

سلام.

بابت تاخیر پیش اومده عذر میخوام.دلایلی داشت که نمیخوام مطلب طولانی بشه.پیرو شرکت توی چالش این پست قرار شد دهم بهمن ماه بعد از اتمام کتاب، پست نقد و معرفی رو بذاریم.من توی این متن ها متاسفانه مهارتم خیلی ضعیفه اما به بزرگی خودتون ببخشید :) متن پیش رو هم حاوی اسپویله.متن بعدی هم باید کتابو خونده باشین تا متوجهش بشین بهتر.

کتاب رو امروز به پایان رسوندم.آخراش، هوای چیذر ابری بود که سمت ما هم صدای بارون بلند شد .همیشه در چنین مواقعی بارون رو به فال نیک میگیرم.دست فاطمه رو گرفتم و رفتیم توی حیاط، فاطمه آب بارونو میزد به صورتش.با حس و حالی که داشتم ازش خواستم با زبون کودکانه اش دعا کنه: خدایا شهادت رو نصیب ما کن.بعدشم صدای الله اکبر اذان بلند شد و با هم نماز خوندیم..

کتاب آرام جان، درباره ی شهید محمدحسین حدادیان اما از دریچه ی روایت مادر شهید، از مبارزات مادر اون هم توی دوران نوجوونی شروع شد.منظورم تفنگ دست گرفتن نیستا!

مبارزه های یک دختر، یک زن.برای بندگی.برای قدم به قدم بزرگ شدن و وسعت پیدا کردن.برای آمادگی اینکه یه روز، فرمانده ی سربازخونه ی امام زمان(عج) باشه.چیشد؟! فرمانده ی سربازخونه ی امام زمان(عج)؟ بعله.کی بهتر از یه مادر میتونه توی همون چاردیواری خونه اش، برنامه ریزی کنه و یک کار سخت و بزرگ و سرنوشت ساز رو رهبری و مدیریت کنه که آروم و آروم و قدم قدم، با تمام سختی ها و تجربه های خوب و بد، یک انسانی تربیت کنه که سرباز امام زمان(عج) بشه؟ حضرت زینب(س) در جای خودش فرمانده بود نه؟ فرمانده ی سربازخونه ی امام حسین(ع).

تو خیمه هنوز، من سرلشکرتم...

سرباز تربیت میکرد برای تحویلِ امام حسین(ع) دادن توی روز عاشورا.

ففط از وقتی مادر بشیم شروع میشه؟ نه.قدم اول آمادگی و بزرگ شدن ظرفیت خودمونه:

+مقید شدیم هر هفته برویم نماز جمعه.شب های جمعه هم می رفتیم مهدیه تهران.با همه وجود دعای کمیل میخواندیم.در فراز «و لا یمکن الفرار من حکومتک» می ماندم.وسط یا رب گفتن های آخر دعا هم باز در فکر "حکومت خدا" بودم.

 

+تا برادرهایم من را با چادر دیدند زدند زیر خنده.دخترهای همسایه هم کم مسخره ام نکردند.پای همه چیز ایستادم.شیرینی سختی بود.ماه رمضان، در گرمای تابستان با حجاب سفت و سخت می رفتم نماز جمعه.

 

+بعد از مدتی هم عهد شدیم سطح علمی خودمان را بالا ببریم.ساعت ها با هم مباحثه میکردیم.کتاب گناهان کبیره، داستان راستان و مسئله حجاب، فاطمه فاطمه است.شنیدیم سر خیابان خاوران کلاس اخلاق برگذار میشود.ثانیه شماری میکردم برای جلسات اخلاق.

 

+شب ها را با نماز و مناجات صبح میکردم.مباحث اعتقادی آیت الله مشکینی، عطش دیدار و سربازی امام زمان(عج) را در ما ایجاد کرد.

 

+جمکران رفتنمان شروع شد.با چادر دو زانو مینشستم روی زمین های خاکی.پرنده پر نمیزد و سوت و کور.انگار که در محضر امام زمان(عج) بودم.حرف میزدم، دعا میکردم، نماز میخواندم، گریه میکردم.

 

+باورشان نمیشد که در آن تاریکی نمیترسم.اینکه برای امام زمان(عج) رفته بودم و ایشان حی و حاضر همراه من هستند بهم جرئت میداد.

 

قدم دوم؟ وارد عمل شدن.من معتقدم، وقتی واقعا از ته دل و خالصانه، دنبال هدف های بزرگ باشی، خداوند، اشتباهات و بی تجربگی هات هم برات حل میکنه و جبران.کمبودها، کاستی ها و حتی عقاید اشتباه.استاد صفایی حائری یه جا میگن که حرکت، میتونه ملحد کافر رو هم به اسلام ناب برسونه مثل سلمان. اما توقف، مسلمان هم به کفر میرسونه، مثل زبیر...

این حرکت، همون حرکت خالصانه بهتر شدنه.خدا دستتو میگیره اگر خالصانه و بدون تعصب، بخوای بهتر بشی، بخوای بزرگ بشی و بخوای حقیقت رو بفهمی.

مادر شهید، فکر میکرد حتما باید پسر باشه و توی جبهه بجنگه تا سرباز امام زمان(عج) بشه.یا فکر میکرد با ازدواج، از این فضا دور میشه و دیگه نمیتونه سربازی امام زمان(عج) رو داشته باشه.

اما آخرش، مهرِ آقا مهدی به دلش افتاد و مسیرش خورد به اونجا.و متوجه شد توی تشکیل خانواده هم، میتونه بهتر سربازی کنه و اهدافشو محقق کنه.چون نیاز به همراه داره و خود خداوند، این رشد رو توی همچین چیزی قرار داده.

 

+ با هم بسازید، اصلاح نفس کنید، به هم دروغ نگویید..

 

و بسم الله..

 

نیت؟... آقا سید میگفت نیت در واقع انگیزه ی شما برای انجام کاریه.انگیزه هم مثل موتور میمونه.چی باعث میشه یهو شما مثل فرفره حرکت کنی و بری سراغ انجام یه کار؟ یا حتی چی باعث میشه شما پاشی و تلاش کنی تا یه هدف خاصی محقق بشه؟ تا تیر به یه نقطه ی خاصی به نام هدف بشینه؟ اون میشه نیت شما.

شنیدین که الاعمال بالنیات ...

اونقدر نیت الهی و عمیق داشتن مهمه که میتونه به کار غیر اختیاری شما هم برکت بده.

یعنی چی؟ یعنی شما میتونی مادر باشی و برای فرزندت نیت کنی.اینکه بچه ات در آینده چه انتخابی و چه سرنوشتی داشته باشه، آیا کاملا دست ماست؟ نه!

اما اگر واقعا نیت الهی داشته باشی، خدا به فرزندت کمک میکنه که سرنوشتش خوب بشه.عاقبتش بخیر بشه.

نیت مادر برکت میاره و اونقدر توی زندگی بچه ها فراگیر میشه

که مثل عطر غذا به مشامشون میرسه، نورشون همراه ذرات غذایی که به جسم قوت میدن، به روحشون قوت میده و گوشت میشه به تنشون:

+غذاها را به نیت اهل بیت می‌پزم. اکثر روزها بهشان می گفتم که امروز غذا متعلق است به کدام معصوم. موقع آشپزی نیت میکردم:«خدایا هر کی از این غذا میخوره عشق و معرفتش به اهل بیت روز به روز بیشتر بشه، ذره ذره ی این غذا در بدن هر کی میره قوتی بشه که عبادت و خدمتی کنه برای تو و معصیت تو رو نکنه.»

 

+از همان ساعات اول مقید شدم باوضو شیر بدم.از اول تا آخر شیر خوردن محمدحسین تمام حواسم را جمع میکردم.بسم الله میگفتم.نیت میکردم: خدایا به بنده ات خدمت میکنم تا بتونه برات خوب بندگی کنه! تا سیر شدن بچه، اللهم کن لولیک و انا انزلنا میخواندم.گاهی هم روضه هایی که از مرحوم کافی شنیده بودم، با خودم زمزمه میکردم.چکه چکه های اشکم را با سرانگشتم میگرفتم و می مالیدم روی صورتش.میخواستم شیری که میخورد طعم روضه ی امام حسین(ع) بدهد.

 

مثل آب زلال، توی رگ هاشون جاری بشه و سیرابشون کنه:

+فقط مجتبی و محمد حسین از آن قمقمه آب میخوردند. من همیشه آن را به نیت حضرت علی اکبر (ع) پر میکردم می گفتم پسرهای جوانم از آن آب میخورند؛ ان شاالله حضرت علی اکبر (ع) دعا گویشان باشند. هر موقع محمد حسین آب می ریخت توی آن بهش میگفتم مامان نیت کن؛ به آقا علی اکبر (ع) توسل کن. 

 

اینقدر دقیق و با جزییات نیت کردن و دعا کردن، نشون دهنده ی یه هدفگذاری درست و حسابی و واقعیه.از اشرافی که به تک تک این درخواست ها داره.یه فرمانده باید بدونه چی میخواد و چی نیاز داره و هر چیزی کجا به کار میاد و چجوری و با چه عنوانی درخواستشو به بالادستی برسونه.چی بهتر از جامعه کبیره؟جزوه ی امام شناسی رسیده از خود معصومین:

+اگر یکی مفاتیحم را نگاه میکرد، متوجه میشد اهل جامعه کبیره هستم.آن فسمت از کتاب دست خورده تر بود.اگر دقیق میشدی یک جاهایی رد اشکم لو میرفت:« و بذلتم انفسکم فی مرضاته، و صبرتم علی ما اصابکم فی جنبه...
برای خواندن این زیارت ولع به خرج میدادم تا سلول به سلول جنین در شکمم عطر و بوی اهل بیت بگیرد.می خواستم کلیه و کبدش با فصل الخطاب عندکم جوش بخورد؛ اولین ضربان قلبش با «و ما خصنا به من ولایتکم طیبا لخلقنا و طهارة لانفسنا و تزکیه لنا» همراه شود، دست و پایش با «فثبتنی الله ابدا ما حییت علی موالاتکم و محبتکم و دینکم» جوانه بزند.

 

+محمدحسین رفته بود آموزش دفاع شخصی در شهرک شهید محلاتی.در اتفاقات کوی دانشگاه دیده بودم که فتنه گران نیروهای قوی تربیت کرده اند.همین طور توی ذهنم بود که وقتی محمدحسین از اب و گل در آمد بفرستمش دفاع شخصی یاد بگیرد.به محمدحسین گفتم: دفاع شخصی برای تو یک چیز واجب و ضروریه.باید خودتو ورزیده کنی!

 

محمدحسین همونی بود که تو بچگیش اینقدر آتیش پاره بود، بیسیم باباشو برمیداشت و شیطونی میکرد، به درس دل نمیداد، با دوستش بدون اجازه سیب زمینی برداشته بودن و تو خیابون پخته بودن، همیشه تو اتاقش کبریت پیدا میشد و...

همونی شد که همیشه تو جیبش سوییچ جانبازارو میذاشت تا ماشیناشونو پارک کنه، هیئتش ترک نمیشد، هر کجا میتونست کمک میکرد، هر شب با روضه ی حضرت زهرا(س) میخوابید، لباس خادمی هیئتش افتخارش بود، خودش با دست میشستش و اتوش میکرد، چای ریختن و شستن استکان های مجلس امام حسین(ع) براش افتخار بود، برای سوریه رفتن اونقدر تلاش کرد، ماه رمضونا تا نماز نمیخوند و تسبیحات حضرت زهرا(س) رو نمیگفت افطار نمیکرد و...

یه چیزی خیلی برام جالب و خاص بود از ویژگی های شهید.اینکه میگفت هر شب روضه ی حضرت زهرا(س) گوش میدم بعد میخوابم.
چرا خاص بود؟ چون از یک عالم بزرگ که الان اسمش خاطرم نیست، شنیدم که ارتباط معنوی گرفتن با وجود مبارک صدیقه ی طاهره رو به هر کسی نمیدن.اینقدر که خاص و لطیفه.کمتر کسی موفق به این ارتباط میشه و اگر موفق شد ارزاق خاصی بهش میدن ...

دقت کردید اونجا که یک نفر بهش گفت تو خاندان پدری و مادری شما یه مقامی هست و...برای رفع موانعش خیرات بدید واسشون؟ شاید برداشت ناشیانه و اشتباهی باشه اما من اهمیت زحمتایی که اجدادمون کشیدن و حقی که بهمون دارن رو برداشت کردم.که حالا که جوری زندگی کردن که اون مقام دست به دست به یکی از افراد نسلشون برسه، پس باید با خیرات دادن هم که شده بهشون خدمت کنیم و دینمونو بهشون ادا کنیم و ازشون تشکر کنیم یجورایی.چقدر هر یک نفر میتونه توی یک نسل اثر گذار باشه و حق داشته باشه گردن نسل های بعدش و حتی وسیله ی بالا رفتن یه نفر بشه.گاهی اوقات هم اذنشون مهم باشه اصلا ...

آخرش همه ی این اشک ها سختی ها نیت ها و تلاش ها برای یک هدف بزرگ رسید به اینجا که آقا محمدحسین قصه ی ما، که میگفت: چقدر کیف میده آدم با ریش خونی با اربابش رو به رو بشه!  

 عقده شونو سر محمدحسین خالی کردن.با قمه.چاقو لوله تیغ موکت بری... یک چشمش رو تخلیه کرده بودن..جمجمه اش...پهلوش..

پسر جوون خادم امامزاده علی اکبر(ع) که قبل از آب خوردنش هم به حضرت علی اکبر(ع) توسل میکرد، آخرشم دعای حضرت نصیبش شد و شبیه حضرت علی اکبر(ع)...

نانجیبی مهار اسب علی اکبر رو گرفت، کشید میان لشکر، هر کی رسید یه ضربه زد...غریب گیر آوردنش...

 

+به قول وبلاگ شاگرد بنا، حاج محمودم که عشقه ... :)

ظاهرا عضو هیئتشون نیستم

اما باطنا با صداشون و... بزرگ شدم

لذا

حک میشه روی سنگ قبرم این..

سینه زن رایه العباسه ...

Z.sadat. m🤍
۱۰ بهمن ۰۱ , ۱۸:۴۵

ولی اتفاقا خیلی خوب بلدی بنظرم...

دیدگاه تو هم بین بقیه دیدگاه ها این پازل رو تکمیل کرد!

پاسخ :

نظر لطفتهه خواهر :)))
میم مثل حنانه
۱۰ بهمن ۰۱ , ۱۹:۱۲

رقیه : من بلد نیستم خوب متن بنویسم

در ادامه میبینی یه رساله نوشته😂

عالی بود دختر:))❤️

پاسخ :

خب رساله نوشتن به معنای خوب نوشتن نیست میتونه به معنای چرت وپرت گویی زیاده از حد هم باشه😭😂
میم مثل حنانه
۱۰ بهمن ۰۱ , ۲۰:۲۳

وقتی تعریف میدم یعنی متنت خوب بوده دیگهههه

رو حرفم حرف نزن

وقتی با من حرف میزنی هم ساکت باش😂❤️

پاسخ :

چجوری وقتی دارم باهات "حرف" میزنم "ساکت" باشم؟😂
Z.sadat. m🤍
۱۰ بهمن ۰۱ , ۲۱:۰۲

باز لج و لجبازی هاتونو ریختین اینجا؟🙄😂

پاسخ :

😂😂😂😂😂
میم مثل حنانه
۱۰ بهمن ۰۱ , ۲۱:۲۰

این حرف معروفه وقتی با من حرف میزنی ساکت باش.خودت منظورو بگیر دیه😬

خطاب به زینب : 

نمیدونی ابراز محبتای من و رقیه اینجوریه؟😂

ما الان در اوج احساساتیم:))))

 

 

پاسخ :

دقیقا دقیقا😁🤫😂😂
.. میخک..
۱۱ بهمن ۰۱ , ۰۰:۰۸

متنت برام ارزشمندتر از خود کتاب بود. برم لینکش کنم

 

پاسخ :

به قول خودت:
_ایموجی پرواز کردن در ابرها و مشت کردن دست به نشانه ی گودرتمندی و زدن عینک آفتابی به نشانه ی پُز دادن😎😂
لطف دارری😍
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
چه برایمان آورده ای خانمِ پرین؟
چون یک نفر توصیه کرده که عنوان ساداتتون رو همیشه بذارید میذارم: خانم سید :)
دهه هشتادی اون اولاش !
نویسنده متن ها خودم هستم.
خوزستانیِ شیفته نخل، ماه، شط..
سابقاً وبلاگ نویس :]
اینجا بیشتر سؤاله تا مطلب..

+من الحُسین بن علی‌(ع) إلی بَنی هاشم
فَکَاَنّ الدّنیا لَم تَکُن وَکَاَنّ الاخِرَهَ لَم تَزَل
والسلام !
Designed By Erfan Powered by Bayan