چند وقت پیش، توی یکی از گروه های تلگرامی، یک بحث فلسفی_جامعه شناختی راه افتاده بود و دوستان گرم صحبت و پیام دادن!
من از اون جا که خودم رو در ساحت علوم فلسفی و انسانی حتی به قدر دانشجو هم حساب نمیکنم، پیام خاصی نمیدادم و بیشتر ناظر گفت و گوها و سر و کله زدن ها بودم تا از بقیه ی دوستان یاد بگیرم.
وسط گفت و گوها، یکی از دوستان نوشته بود: ولی من واقعا به هیچ چیز یقین ندارم.و جدیدا به همه چیز شک میکنم.
از پیام های به به چه چه دوستان و افاضاتی در ستایش شک کردن که بگذریم، مثل همیشه بحثو رسوندن به معایب ایدئولوژی و اینکه انسان ها رو دچار دگماتیسم میکنه
و مهم ترین ایدئولوژی هم که باید به جونش میفتادن، مقوله ی دین و مشخصا دین اسلام بود.
اینکه چجوری آدم میتونه به ارزش های ثابتی اعتقاد داشته باشه؟ و یقین؟ و این یقین باعث میشه که آدم ها دیگه پیشرفت نکنن.دین برای همه چیز یک جواب آماده داره در حالی که حتی نمیتونیم باور داشته باشم این جواب واقعا درسته.و همین جواب ها هم آدم رو تنبل میکنه.
از پیام ها رد شدم.رفتم توی گروه دوستان صمیمی و راجع به یک بحث دیگه کاملا متفاوت با فضای گروه قبلی صحبت کردیم.بعد هم سرمو گذاشتم رو بالشت و خوابیدم.
اما یک سوال بزرگ از اون ها تو ذهنم موند.سوالی که هنوز فرصت نکردم بپرسم ولی احتمال میدم که اگر بپرسم هم! پاسخی نخواهند داشت.
اونم اینکه، انسانی که متر و معیار دین رو نداشته باشه، و شک رو سرلوحه اش قرار بده، چگونه و چه زمانی حقیقت رو خواهد فهمید؟ به عبارت دیگه، انسان شکاک، بر چه اساسی شک هاش رو به یقین تبدیل میکنه؟ از من بپرسید، هیچوقت نخواهد توانست شکی رو به یقین تبدیل کنه.
- چهارشنبه ۱۳ مهر ۰۱ , ۰۰:۳۷
- ادامه مطلب