موکب بلوکیها

یه موکب جامونده از مسیر اربعین :)

برایم الرحمن بخوان!

این پست هم مانند پست های قبل نکته خاصی ندارد.

صرفا جهت ثبت بعضی خاطره ها برای خودم.

 

پرده اول:

ما حقیقتا غریبیم.

شب امتحان ریاضی بود.دوم راهنمایی بودم.مثل همیشه خواندن برای امتحان را به دقایق پایانی فرجه موکول کرده بودم.ساعت دو و نیم نصف شب بود.

همه خوابیده بودند و من در حالی که مشغول حل سوال های بدون پاسخ کتاب کمک درسی بودم، هر از چندگاهی به تبلت سری میزدم.

آن زمان، علاقه زیادی به اناشید شیخ مشاری راشد العفاسی داشتم.برای استراحت بین درسی، تبلتم را میزدم زیر بغل، و با هندزفری مشکی که از شدت استفاده ی من پدرش درآمده و روکش پلاستیکی اش شکاف برداشته بود، میرفتم توی حیاط تا زیر آسمان شب قدم بزنم و نشید گوش بدهم.نمیدانم نام گیلتی پلژر را شنیده اید یا نه.یعنی دلچسبِ ناپسند.این اصطلاح را زمانی بکار میبرند که علاقمندی شما در موضوعی خاص، برای مردم باعث تعجب باشد یا حتی آن را ناپسند و دور از شان شما بدانند.مثلا اگر در بین جمعی باشید که طرفداران پر و پاقرص فیلم های علمی و فلسفی کریستوفر نولان باشند، علاقه ی شما به فیلم های خز هندی، یک گیلتی پلژر بزرگ محسوب خواهد شد.بگذریم.علاقه به گوش دادن اناشید عربی مخصوصا از العفاسی، یکی از گیلتی پلژرهای زندگی من بود.خلاصه که صوت های موردعلاقه من در دوران نوجوانی این ها بودند.همینطور که پلی لیست اناشید را بالا و پایین میکردم، چشمم به عنوانی خورد که تا به حال آن را گوش نداده بودم.لیس الغریب، غریب نیست!

با وجود اینکه دلم چیز دیگری میخواست، دستم رفت روی پخش.و پخش شد.بعد از حدود ده یازده دقیقه که به خود آمدم، صورتم خیسِ اشک شده بود و میلرزیدم.نه از سرما..

 

پرده دوم:

حاج قاسم، برایم الرحمن بخوان.

مستند پرواز یک و بیست رو دیدی؟ نه خواب موندم. اشکالی نداره، فکر کنم توی نت بزنی بیاد.هر وقت تونستی نگاش کن خیلی خوب بود.

مکالمه ی من و برادرم، در حالی که تازه از خواب بدموقع غروب بیدار شده بودم.و به خاطر همین بدخوابی، شب خوابم نمیبرد.پرواز یک و بیست را سرچ کردم.یکی از نسخه هایش توی آپارات بود.هندزفری در گوش، رفتم زیر پتو، نور گوشی را کم کردم تا کسی را اذیت نکند.گوشی را ثابت کردم و شروع..

میخکوب صفحه نمایش چند اینچی گوشی شده بودم، تا رسید به آخرهایش.حاج قاسم داشت قدم میزد.یادم نیست کجا.فکر کنم سمت مخروبه های شهر موصل عراق.بعد از آزاد سازی از داعش.نمیدانم.قدم میزد و به خرابه ها اشاره میکرد.میگفت ببینید.این ها همه اش از بین رفتند.سرش را انداخت پایین و گفت:کل من علیها فان! کل من علیها فان و من شدم همان ویرانه های توی فیلم.کل من علیها فان، حتی من! اگر به او وصل نباشم.فوری آیه را سرچ کردم.ادامه اش فراموشم شده بود.کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام..دلم آرام شد.شاد حتی! نمیدانم چه حسی بود.حس جدیدی که تا به حال تجربه نکرده بودم.احساس میکردم آیه، تبدیل به موجودی شده است که میخواهد به من بفهماند که همه چیز رفتنی است، و این نهایت شکوه است که پروردگار باشکوه و بزرگت در میان همه ی رفتنی ها، بی هیچ تغییر و از بین رفتنی، تا ابدالدهر باقی میماند و تو، نهایت فقر و نیازی به بقای او.و من اصلا آن لحظه دلم میخواست نیازمندترین مردمان باشم و کیف کنم.تا خود صبح بخاطر شعف و هیجانی که این آیه در روحم انداخته بود، بیدار ماندم.کاش حاج قاسم برایم الرحمن میخواند.

 

پرده سوم:

تا حالا، مرگ نجاتتان داده؟

این یکی را از خودم کوتاه مینویسم چون اعتراف دارم که نوشتنش برایم سخت است.و ادامه اش را از احادیث امیرالمومنین مینویسم. فقط آن شب، همان شب ناآرام که احساس فرو ریختن میکردم، فکر کردن به مرگ سرپایم کرد.

 

"فَإِنَ‏ الْغَایَةَ أَمَامَکُمْ‏ وَ إِنَّ وَرَاءَکُمُ السَّاعَةَ تَحْدُوکُمْ تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا فَإِنَّمَا یُنْتَظَرُ بِأَوَّلِکُمْ آخِرُکُم"

قیامت پیش روى شما و مرگ در پشت سر، شما را مى‌راند. سبکبار شوید تا برسید. همانا آنان که رفتند در انتظار رسیدن شمایند.

خطبه۲۱.نهج البلاغه


 «حداء» به معنای آهنگی است که ساربان برای راندن شتر می‌خواند تا حیوان راحت‌تر حرکت کند. از عبارت «تَحْدُوکُمْ» در می‌یابیم که مرگ آهنگ ملایمی دارد که چون شنیده شود شنونده سرحال می‌شود و بهتر حرکت می‎کند. گفته شد مرگ حداء دارد و همگان را به خود می‌خواند. انسان برای رفتن بسوی مرگ سرحال، خستگی‌ناپذیر و بی‌توقف ادامه مسیر می‌دهد.

اینکه حضرت می‌فرمایند: مرگ پشت سر شماست معرفی جدیدی از مرگ است زیرا با فرمایش حضرت گویا مرگ ما را به جلو هل می‌دهد او پشت سر ما در حرکت است و لحظه‌ای اجازه توقف نمی‌دهد هیچ کس حتی یک قدم نمی‌تواند از مرگ عقب نشینی کند چون پشت سر اوست و سایه به سایه بدون هیچ توقفی در پی اوست.

+ برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی

 

پرده چهارم:

پی نوشت ها

1.قصیده ی لیس الغریب، شعری منسوب به امام سجاد ع است که در آن از حالات انسان در لحظه ی مرگ و غسل و کفن و سکرات موت و..سخن گفته.

2.اسم پرده ی دوم را میگذارم لذت نیاز.آخر نمیدانم چه حس دوست داشتنی ایست نیازمند خدا بودن.رجوع شود به کتاب رابطه ی عبد و مولا

3.برای جزئیات بیشتر این خاطره، رجوع شود به اشعار ناقوسیه.

4.پی نوشت ها برای یادآوری خودم هست.

 

 

سیاه مست
۲۷ آذر ۰۱ , ۲۲:۳۷

سلام خانوم یا آقای مارکو

امشب چه سوری برام راه انداخته ان

شما هم دومین کادوی تولد چهل سالگیم هستین

اول لیس الغریب رو میخوام برام لینکشو لطف کنین

دوم حداء مرگ رو از شما می پذیرم...خیلی زیبا  رفتین فان رو 

مرحبا به قلم و به نگاهتون

پاسخ :

سلام. خانم مارکو هستم😁خوش اومدین به اینجا :)
حقیقتا چیزی برای عرضه در مقابل شما ندارم که کادوی تولد باشم😅محتوای درست حسابی نداره اینجا خلاصه :)
منم از اینکه اینهمه آدم حسابی پیدا کردم با همین وبلاگ دره پیت 
واقعا خوشحالم.
این هم لینک این قصیده تقدیم شما:
http://allah1.ir/index.aspx?pageid=141&newsview=1078
و مچکرم از حس خوبی که به من دادین :)

راستی تولدتون هم مبارک باشه انشالله :) من دو دهه از شما کوچکترم.دعا کنید خلاصه ماهارو
سیاه مست
۲۸ آذر ۰۱ , ۱۶:۴۲

ممنونم مارکو

ما را کجا بردی ها

مسافر بودی چون 

بیش از من زندگی کرده ای

پاسخ :

خواهش می کنم :)
من کجا و تجربه ی شما کجا..
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
چه برایمان آورده ای خانمِ پرین؟
چون یک نفر توصیه کرده که عنوان ساداتتون رو همیشه بذارید میذارم: خانم سید :)
دهه هشتادی اون اولاش !
نویسنده متن ها خودم هستم.
خوزستانیِ شیفته نخل، ماه، شط..
سابقاً وبلاگ نویس :]
اینجا بیشتر سؤاله تا مطلب..

+من الحُسین بن علی‌(ع) إلی بَنی هاشم
فَکَاَنّ الدّنیا لَم تَکُن وَکَاَنّ الاخِرَهَ لَم تَزَل
والسلام !
Designed By Erfan Powered by Bayan