موکب بلوکیها

یه موکب جامونده از مسیر اربعین :)

امپراتوری الگوریتم ها

الحمدلله رب العالمین، انقلاب اسلامیِ ایران به رهبریِ امامِ بزرگوار، زمینه ساز تلقیِ جدید و دقیقی از دین اسلام شد و به مسلمانان و حتی بالاتر، همه ی جهان، کارکرد حداکثری دین در همه ی عرصه ها و شئونات اجتماعی و فردی انسان رو نشون داد و هنوز هم، در این مسیر داره حرکت میکنه.طبیعتا در راستای تحقق همچین هدف عظیمی، موانع متناسب با این هدف و همونقدر بزرگ هم، پیشِ روی ما هست که باید از این چالش ها به سلامت عبور کنیم تا هدف، کامل محقق بشه.یکی از بزرگترین چالش های بعد از انقلاب، پیشِ روی اسلام و جامعه ی اسلامی، فضای مجازی بوده و هست.
فضای مجازی به معنای عامش!
میبینم این روزها، بحثِ مدیریت فضای مجازی، فیلترینگ و چگونگی سوق دادن مردم به سمت پیام رسان های داخلی و..داغِ داغه.من اصلا تخصصی در حوزه ی فیلترینگ و قوانینش و اینکه خوبه یا بد، ندارم پس در این حوزه نظری نمیدم و بماند برای اهلش !
اما من میخوام به نکته ای توجه کنیم که کمتر پیش میاد کسی توی این بحث ها، به این نکته دقت کنه و حقاً براش دنبال راه حل و ایده باشه.در حالی که شاید ریشه ی همه ی مشکلات فضای مجازی، به این مسئله برگرده.
اسم مطلب رو گذاشتم امپراتوری الگوریتم ها.

گشت و گذاری در یک نمایشگاه جهانی:
بیاین یک سفر داشته باشیم به حدود دو سالِ گذشته ی میلادی.یعنی سالِ ۲۰۲۰.و وارد نمایشگاهِ اکسپوی دبی_امارات بشیم.توی این نمایشگاه، هر کشور، یه پاویون یا غرفه به معنای عام داره.
در واقع، "اکسپو" مجموعه نمایشگاه‌هایی هست که هر چند سال یک بار توی کشورهای مختلف جهان برگزار می‌شه؛ این رویداد از مهم‌ترین نمایشگاه‌های برگزار شده در جهان به حساب میاد. اکسپو دریچه‌ایه برای نمایشِ گذشته، حال و آینده کشورها تا از این طریق دستاوردهای اجتماعی، اقتصادی، علمی و پیشینه ی فرهنگی و مهم تر از همه، دورنمای توسعه خودشون رو به نمایش بگذارن.هر دوره ی این نمایشگاه، محل عرضه ی اتفاقات جدیدیه که دنیا به عنوان خلاقیت و نوآوری تجربه کرده.
هر پاویون، طراحیِ خاص و متفاوت و مناسب با محتوای ارائه شده ی اون کشور داره.از پاویون ایران که بگذریم و بسیار داغون بود! توی رویدادی که بعد از جام جهانی و المپیک، سومین رویداد مهم دنیاست. میخوایم نگاهی به پاویون انگلیس داشته باشیم.

وبلاگ قدیمی

ببینید چی پیدا کردم

دو تا از وبلاگ های قدیمیم رو :)

http://sungirls374.blogfa.com/

 

و این: https://developwithme.blog.ir/

این دومی همه پست هاش حذف شده جز همینی که توش مونده.

میدونید اولین پستش چی بود؟ انتخابات :)))))))

اون شعرهای بسیار ضایع وبلاگ اول هم مثلا از خودمن :)))))

 

الان همینجوری داشتم میخوندم و خاطراتم زنده شد برام قشنگ.اونجا که گفتم بخاطر کش چادرش مسخه اش میکردن و..

یادمه اولین بار که سه چهار سالم بود نصف شب بهونه گرفتم که من چادر میخوام اونم مشکی.یعنی چادر رنگیم قبول نکرده بودم.بابام مجبور شد بره برام پارچه مشکی بخره تا مامانم چادر بدوزه.مامانم اونموقع کش دم دستش نبوده و چون منم عجله داشتم علی الحساب یه کش سفید برام گذاشت.همون شب رفتیم روضه خونه ی یکی از فامیلا.مامانم میگه بعضیا در گوشی صحبت میکردن و میگفتن نگاه کن کش سفید گذاشته براش.بعد منو کشونده بودن کنار و پرسیده بودن مامانت مجبوره کرده چادر بپوشی؟

حالا اون اولین چادر کوچولوی من، شده چادر فاطمه خانوم :)))

اون ماجرای پرتاب هسته ی هلو هم، کلاس چهارم بودم که بعد از تموم شدن مدرسه، با چادر، طبق معمول توی بلوار جفت مدرسه نزدیک درختا منتظر اومدن داداشم از مدرسه ی پسرانه ی کناری بودم تا با هم پیاده برگردیم خونه (از من کوچکتر بود).دو تا پسر حدودا سن دبیرستانی، با موتور از خیابون رد شدن و در حالی که بلند بلند میخندیدن و یه حرفی بهم میزدن، یکیشون هسته ی هلوشو پرت کرد سمت من و با سرعت رفتن.

برایم الرحمن بخوان!

این پست هم مانند پست های قبل نکته خاصی ندارد.

صرفا جهت ثبت بعضی خاطره ها برای خودم.

 

پرده اول:

ما حقیقتا غریبیم.

شب امتحان ریاضی بود.دوم راهنمایی بودم.مثل همیشه خواندن برای امتحان را به دقایق پایانی فرجه موکول کرده بودم.ساعت دو و نیم نصف شب بود.

همه خوابیده بودند و من در حالی که مشغول حل سوال های بدون پاسخ کتاب کمک درسی بودم، هر از چندگاهی به تبلت سری میزدم.

آن زمان، علاقه زیادی به اناشید شیخ مشاری راشد العفاسی داشتم.برای استراحت بین درسی، تبلتم را میزدم زیر بغل، و با هندزفری مشکی که از شدت استفاده ی من پدرش درآمده و روکش پلاستیکی اش شکاف برداشته بود، میرفتم توی حیاط تا زیر آسمان شب قدم بزنم و نشید گوش بدهم.نمیدانم نام گیلتی پلژر را شنیده اید یا نه.یعنی دلچسبِ ناپسند.این اصطلاح را زمانی بکار میبرند که علاقمندی شما در موضوعی خاص، برای مردم باعث تعجب باشد یا حتی آن را ناپسند و دور از شان شما بدانند.مثلا اگر در بین جمعی باشید که طرفداران پر و پاقرص فیلم های علمی و فلسفی کریستوفر نولان باشند، علاقه ی شما به فیلم های خز هندی، یک گیلتی پلژر بزرگ محسوب خواهد شد.بگذریم.علاقه به گوش دادن اناشید عربی مخصوصا از العفاسی، یکی از گیلتی پلژرهای زندگی من بود.خلاصه که صوت های موردعلاقه من در دوران نوجوانی این ها بودند.همینطور که پلی لیست اناشید را بالا و پایین میکردم، چشمم به عنوانی خورد که تا به حال آن را گوش نداده بودم.لیس الغریب، غریب نیست!

با وجود اینکه دلم چیز دیگری میخواست، دستم رفت روی پخش.و پخش شد.بعد از حدود ده یازده دقیقه که به خود آمدم، صورتم خیسِ اشک شده بود و میلرزیدم.نه از سرما..

 

پرده دوم:

حاج قاسم، برایم الرحمن بخوان.

مستند پرواز یک و بیست رو دیدی؟ نه خواب موندم. اشکالی نداره، فکر کنم توی نت بزنی بیاد.هر وقت تونستی نگاش کن خیلی خوب بود.

مکالمه ی من و برادرم، در حالی که تازه از خواب بدموقع غروب بیدار شده بودم.و به خاطر همین بدخوابی، شب خوابم نمیبرد.پرواز یک و بیست را سرچ کردم.یکی از نسخه هایش توی آپارات بود.هندزفری در گوش، رفتم زیر پتو، نور گوشی را کم کردم تا کسی را اذیت نکند.گوشی را ثابت کردم و شروع..

میخکوب صفحه نمایش چند اینچی گوشی شده بودم، تا رسید به آخرهایش.حاج قاسم داشت قدم میزد.یادم نیست کجا.فکر کنم سمت مخروبه های شهر موصل عراق.بعد از آزاد سازی از داعش.نمیدانم.قدم میزد و به خرابه ها اشاره میکرد.میگفت ببینید.این ها همه اش از بین رفتند.سرش را انداخت پایین و گفت:کل من علیها فان! کل من علیها فان و من شدم همان ویرانه های توی فیلم.کل من علیها فان، حتی من! اگر به او وصل نباشم.فوری آیه را سرچ کردم.ادامه اش فراموشم شده بود.کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام..دلم آرام شد.شاد حتی! نمیدانم چه حسی بود.حس جدیدی که تا به حال تجربه نکرده بودم.احساس میکردم آیه، تبدیل به موجودی شده است که میخواهد به من بفهماند که همه چیز رفتنی است، و این نهایت شکوه است که پروردگار باشکوه و بزرگت در میان همه ی رفتنی ها، بی هیچ تغییر و از بین رفتنی، تا ابدالدهر باقی میماند و تو، نهایت فقر و نیازی به بقای او.و من اصلا آن لحظه دلم میخواست نیازمندترین مردمان باشم و کیف کنم.تا خود صبح بخاطر شعف و هیجانی که این آیه در روحم انداخته بود، بیدار ماندم.کاش حاج قاسم برایم الرحمن میخواند.

 

پرده سوم:

تا حالا، مرگ نجاتتان داده؟

این یکی را از خودم کوتاه مینویسم چون اعتراف دارم که نوشتنش برایم سخت است.و ادامه اش را از احادیث امیرالمومنین مینویسم. فقط آن شب، همان شب ناآرام که احساس فرو ریختن میکردم، فکر کردن به مرگ سرپایم کرد.

 

"فَإِنَ‏ الْغَایَةَ أَمَامَکُمْ‏ وَ إِنَّ وَرَاءَکُمُ السَّاعَةَ تَحْدُوکُمْ تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا فَإِنَّمَا یُنْتَظَرُ بِأَوَّلِکُمْ آخِرُکُم"

قیامت پیش روى شما و مرگ در پشت سر، شما را مى‌راند. سبکبار شوید تا برسید. همانا آنان که رفتند در انتظار رسیدن شمایند.

خطبه۲۱.نهج البلاغه


 «حداء» به معنای آهنگی است که ساربان برای راندن شتر می‌خواند تا حیوان راحت‌تر حرکت کند. از عبارت «تَحْدُوکُمْ» در می‌یابیم که مرگ آهنگ ملایمی دارد که چون شنیده شود شنونده سرحال می‌شود و بهتر حرکت می‎کند. گفته شد مرگ حداء دارد و همگان را به خود می‌خواند. انسان برای رفتن بسوی مرگ سرحال، خستگی‌ناپذیر و بی‌توقف ادامه مسیر می‌دهد.

اینکه حضرت می‌فرمایند: مرگ پشت سر شماست معرفی جدیدی از مرگ است زیرا با فرمایش حضرت گویا مرگ ما را به جلو هل می‌دهد او پشت سر ما در حرکت است و لحظه‌ای اجازه توقف نمی‌دهد هیچ کس حتی یک قدم نمی‌تواند از مرگ عقب نشینی کند چون پشت سر اوست و سایه به سایه بدون هیچ توقفی در پی اوست.

+ برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی

 

پرده چهارم:

پی نوشت ها

1.قصیده ی لیس الغریب، شعری منسوب به امام سجاد ع است که در آن از حالات انسان در لحظه ی مرگ و غسل و کفن و سکرات موت و..سخن گفته.

2.اسم پرده ی دوم را میگذارم لذت نیاز.آخر نمیدانم چه حس دوست داشتنی ایست نیازمند خدا بودن.رجوع شود به کتاب رابطه ی عبد و مولا

3.برای جزئیات بیشتر این خاطره، رجوع شود به اشعار ناقوسیه.

4.پی نوشت ها برای یادآوری خودم هست.

 

 

مارکوپولو

فلسفه اسم مارکوپولو اینه که عاشق سفرم

سفر البته به معنای استعاری و حقیقی هر دو..

این اسم رو یکی دیگه هم بود لکن به اون میاد به من نه.

یه بار یه نفر بهم گفت این چه اسمیه

عوضش کن بابا!

نمیدونم چرا عوضش نمیکنم ولی تنها اشتراکم با مرحوم مارکوپولو همین عشقمون به سفر بود.

خب مارکو منو یاد سفر میندازه

یه بارم در اومدم به یه نفر گفتم میدونی چیه اصلا؟ دوست دارم هر چند وقت یبار یه جا زندگی کنم.. نه این که مدت های طولانی یه جا باشم

ازم فرار کرد به گمانم..

دیوونه ام من

اصلا نشونه ی دیوونگیم اینه که امشب اومدم و خیلی راحت دارم چرت و پرت تحویل مردم میدم

عذر خواهم..ولی دستم از رو کیبورد بالا نمیاد

ادامه ی بدون عنوان خاصی

بزن ادامه مطلب..

بدون عنوان خاصی

سلامی بعد از مدت ها..+باز هم این جمله ی کلیشه ای من !

احتمالا موقع نوشتن فراموش کنم ادامه مطلب بذارم پس همینجا شما رو ارجاع میدم به ادامه مطلب

محبتِ بهداشتی :)

یه جا یه تقسیم بندی باحال راجب محبت دیدم.گفته بود محبت دو دسته اس.محبت بهداشتی و پاستوریزه.و محبت غیر بهداشتی و گندیده.اول دسته ی دوم رو مثال میزنم.آدمی که "توهم" عاشق بودن داره اما پشت پرده ی عشقش چیزی جز هوس نیست.تا زمانی که بساط هوس جور باشه عاشقه ولی بعدش میزنه زیر همه چی.و دسته ی دوم آدمیه که به فکر خود معشوقه و معشوق هم دنبال عاشقه.ردپایی از هوس نیست.مثل محبتی که پدر و مادر به بچه دارن.

"محبت"مثل آب می مونه.اگر به آدم آب بهداشتی ندن تا یه جایی تحمل می کنه ولی بعد که تشنگی بهش فشار آورد حاضر می شه آب غیربهداشتی بخوره.جیگر سوخته،تشنه ی آبه و باید محبتش تامین بشه.هم محبت کنه و هم محبت ببینه.محبت خدا هم بهداشتی ترین محبتِ روی زمینه🙃خدا نسبت به بنده هاش محبت و رحمت داره.حتی بنده ی گناهکارش.و توی خود قرآن هم فرموده که منِ خدا رحمت بر بندگانم رو بر خودم واجب کردم.محبت به خدا ذاتا توی فطرت ما هست و باید فطرتمون رو بیدار کنیم :)

 

چه برایمان آورده ای خانمِ پرین؟
چون یک نفر توصیه کرده که عنوان ساداتتون رو همیشه بذارید میذارم: خانم سید :)
دهه هشتادی اون اولاش !
نویسنده متن ها خودم هستم.
خوزستانیِ شیفته نخل، ماه، شط..
سابقاً وبلاگ نویس :]
اینجا بیشتر سؤاله تا مطلب..

+من الحُسین بن علی‌(ع) إلی بَنی هاشم
فَکَاَنّ الدّنیا لَم تَکُن وَکَاَنّ الاخِرَهَ لَم تَزَل
والسلام !
Designed By Erfan Powered by Bayan