امروز چون بابام خونه نبود و داداش بزرگم هم امتحان داشت، من آقا محمدحسنو پیاده بردم مدرسه ...
هوا خیلی سرد بود.منم لباس گرم درست حسابی نپوشیده بودم چون فکر نمیکردم سردی هوا انقدر باشه که با نفس کشیدنمون بخار در بیاد.
گوشیم اینجارو زده ۹ درجه ...
تو راه برگشت، در حالی که دستامو جلوی صورتم گرفته بودم و ها میکشیدم تا صورتم و مخصوصا بینیم گرم بشه :) مواکبنا از قحطان البدیری رو پلی کردم، و بقیه ی مسیر رو با یادِ اربعینای قدیمی که توی هوای سرد بود، قدم زدم.
همون اربعینا که صبح از خواب پا میشدی و میدیدی از شدت شرما، پتوت نم کشیده.صبحونه ها آش و چایی بود و اونقدر دستامون بی حس میشد که میتونستیم لیوان چایی داغ رو تو دستمون بگیریم.
این نوحه هم مال همون سال هاست ... خیلی دوسش دارم.
حسش یه چیزی فراتر از خوب بود :))
موکب هایمان را بر پا میکنیم
محبانت را دعوت میکنیم
به زائرانت خدمت می کنیم، شب ها بیداری میکشیم
لبیک یا حسین(ع) ...
- شنبه ۱۰ دی ۰۱ , ۰۸:۱۵