موکب بلوکیها

یه موکب جامونده از مسیر اربعین :)

ثبت بشود از امروز

بالاخره رسیدیم قم و به خاطر خستگی، مستقیم اومدیم سمت پردیسان و خونه عموم

پاهام یخ زده بود و گلومم بخاطر سرماخوردگی قبلی هنوز میسوخت.یکم طول کشید تا شوفاژو راه انداختیم و آب گرم شد.فقط رفتم یه گوشه ی دنج پشت مبل، پاهامو چسبوندم به شوفاژ و همونجا نشستم (میشه گفت شوفاژو بغل کردم حتی😂)

چون خیلی گرسنمون بود و از بعد صبحونه، به جز کیک و آبمیوه چیزی نخورده بودیم، با اسنپ فود از یکی از رستورانای اطراف، غذا سفارش دادم.حقیقتا من یکی که از گرسنگی دل درد گرفته بودم.

دوست داشتیم بریم حرم بخاطر شب جمعه، ولی خب واقعا توانش نبود چون تازه رسیده بودیم.بعدشم محمدعلی یه خبر خوب داد اونم اینکه سخنران فرداشب حرم که میلاده، آقای میرباقریه :))

بعد از نماز مغرب، بلند شدم نماز عشای شکسته بخونم که خوب شد یادم اومد دیگه باید نیت ده روزه کنم و کامل بخونم :')))))

با چند تا از طلبه های ورودی و هم دوره ی خودم آشنا شدم، هر کدومشون یه سرگذشت متفاوت داشتن برای اومدن به اینجا و انتخاب این راه. و پر از هدف های بزرگ! یکشنبه باید برای ثبت حجره و تحویل مدارک و افتتاحیه و... جامعه الزهرا باشیم.کلاسامونم از دوشنبه شروع میشن.کتابای درسی هم همون دوشنبه میخریم.

قوانین خوابگاه نسبت به بقیه ی خوابگاه ها سخت تره و درسا هم از بقیه ی حوزه ها خیلی سنگین ترن.در حدی که بعضی سال بالاییا میگفتن واقعا فرصت کارای جانبی پیدا نمیکنی.برنامه کلاسی هم که دیدم تعداد واحدها مخصوصا برای ترم اول زیاد بود.در یک کلام، قوانین خوابگاه به علاوه ی سنگینی و زیادتر بودن درسا نسبت به جاهای دیگه اینطور میرسونه که به زبون بی زبونی میخوان بگن شما اینجا باید غررررق در درس بشید و هیچ کار دیگه ای نکنید و برگردید😂

جدا از شوخی، ولی سختیش به فرصت حضور هر چند موقت توی قم و دسترسی به یک سری امکانات و استفاده از منابع و اساتید و دوره های با کیفیت می ارزه.ضمنا یکی از طلبه های جدید یه حرف قشنگی زد که البته ایشون طلبه ی حوزه ی شهر خودشون بودن اما تصمیم گرفتن بیان جامعه: 

دومین دلیلم برای اومدن شرایط سخت خوابگاهه تا ساخته بشم.زندگیِ رو روال و عادی آدم رو نمیسازه.

 

حالا ذهنیت ایشون این بود.من امیدوارم که همشون تا آخر ثابت قدم و مفید باشن ایضا خودم...

 

چون حتی بیشتر از مسئول خوابگاه، به سوالات بچه ها جواب دادم در خصوص خوابگاه و کتابا و خودِ شهر قم و.. بهم گفتن تو بیا ننه ی اتاق ما شو :)) وقتی فهمیدن باید با تشت لباس بشورن کلی جا خوردن😂بهشون گفتم خب دخترا زندگی خوابگاهیه ها.تازه به قول خانم سین، اصلا این فرصت بابِ خودسازیه😌تو هوای یخ باس بری تو تشت لباس بسابی و بشوری.تازه سرویس بهداشتیا هم نوبتی باید تمیز کنیم :)) قشنگ خودسازی میشه کرد ماه رجبم هست چه شود!! :)))

دیگه نگران نباشین خودم میبرمتون بازار.

اکثر بچه ها برای اومدن و مراسم افتتاحیه و خوابگاه استرس و ذوق داشتن ولی من هیچی.حتی به ذوستام گفتم اگر الان خبر قبولی پزشکی دانشگاه تهرانمم میشنیدم هیچ حسی نداشتم.نمیدونم.اگه دو سه سال پیش بود قضیه فرق میکرد.خیلی از رسیدنای من سر موعدی که ذوق و دغدغه اشو داشتم نبوده.قشنگ اونقدررر نمیشه و گره میفته توش که دست آخر اونقدر ازش میبرم که موقع رسیدن هیچ رغبت خاصی بش ندارم.من البته اینو موهبت میدونمااا.همین که یه اتفاقایی میفته که من از اون موضوع ببرم و قطع تعلق کنم بعد بهش برسم.دقیقا هر وقت بزرگی و لذت افراطی اون موضوع از چشمم میفته بهش میرسم.واقعا خداروشکر.اگر یه چیز کوچیک یا حتی بزرگی رو همون اول که توی چشمم خیلی خاص اومده و به منیتم اضافه کرده و لذت بیخودی بهم داده بدست می آوردم، خدا میدونه چقدررر باعث سقوطم میشد.چقدر دیگه برام حجاب میشد.ربطیم نداره که اون چیزی که میخواستم خوب بوده یا بد.واسه این میگم خداروشکر :))

شاید متقاوت تر از بقیه، من فقط تمام طول مسیر رو به "الهی استعملنی لما خلقتنی له" فکر میکردم و از شدت استرس اینکه نکنه جای درستی که باید باشم و رسالتی که بر عهده ی من بود، نیومدم و اشتباهی دارم میرم؟ نزدیک بود گریه ام بگیره.وقتی وسط کوه های سراسر برفی، جایی هستی که دسترسیت به خیلی از چیزها و عنوان ها قطع میشه، وقتی "کل من علیها فان" رو با تمام وجودت درک میکنی، دیگه اونجا این علایق و دلبستگی ها و تخیلات به چه دردت میخوره.هیچ.وقتی عمیقا به این چیزا فکر میکنی، به راحتی نمیتونی برای چیزهای کوچیکم دچار احساسات بشی :) من با دیدن درختای به خواب زمستونی رفته و برفی، یاد مرگ میفتم.انگار تو کل مسیر یه چراغ چشمک زن به وسیله ی دیدن این طبیعت،  جلوم روشن بود که هاااای دختر، یهویی غرق در تخیلات و لذت های خیالی نشی ها.یادت باشه هدفت و مقصدت کجاستا.وقتی سیل میاد یه وقت دنیارو آب نبره و تو رو خواب.اونجاها که حریصانه توی دنیای علایقت غرق میشی و فقط به فکر لذت بردن ازشون هستی، یادت نره اینا برا چی بود، برا کی بود، پایدار بود یا سطحی یا... و گفتم خدایا.ازت میخوام بهم این توفیقو بدی که بر اساس وظیفه ام عمل کنم نه علاقه.بهم توفیق بدی وظیفمو تشخیص بدم و حتی اگر جارو کردن زیر پای حیوونا هم بود بدون هیچ اخ و پیفی انجامش بدم و ککم نگزه.خواستم بهم توفیق بده حتی کارای خوب رو از روی هوس و علاقه ی خودم انجام ندم بعد بچسبمونش به خدا.بخاطر اون انجامش بدم و حتی بخاطر اون دوسش داشته باشم.چون اون ازم خواسته از انجامش لذت ببرم.

ببخشید گفتم یه مثال خاص بزنم😅 

به جوونی های رهبر فکر کردم.به روحانیِ جوون اون مسجد مشهدی که ظهرای گرم ماه رمضونِ اونهمه سال پیش، "طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن" میگفت و برای یه هدف بزرگ مبارزه ی واقعی و همه جوره میکرد.به هدفی که اون داشت فکر میکردم.رهبر من، ولیِ امر من، همه جوره برام بزرگترین الگوی معاصرم هست و همینطور مایه ی دلگرمی.چقدر چقدر دوست داشتم جوری نقش آفرین باشم که یه وقت روبروی رهبری، گزارش انجام وظایفم رو بدم و حتی بیشتر از اون...جلوی ولی الله الاعظم، امام زمانم...🌱❤️

عشق و علاقه اینه :) که هر چقدر خرجش کنی ضرر نمیکنی و ضعیف نمیشی.

فکر کردن به اینا باعث شد محبت و علاقه به بعضی چیزاییکه ازشون دل کندم برام کمرنگ بشه و آسونتر بگذره.

همه ی ترس ها و نگرانی ها ریخت.بیشتر مطمئن شدم که اگر واقعا دنبالش باشی و تلاش کنی، خداوند به وقتش مسیر رو برات نورانی میکنه و تو هر جایگاهی باید باشی قرارت میده :)

 

ببخشید اینقدر شد.اگر غلط املاییم داشت شرمنده.با چشمای خواب آلود نوشتم براتون.وسطش چشام میرفت رو هم.اما نمیدونم چرا اصرار به ثبت کردنش داشتم.شاید همیشه میخوام اولین ها ثبت بشه.حس و حالم توی زمان هایی که یه کار جدی و مهم دارم ثبت بشه.

فعلا بریم ببینیم چی میشه :)

و من الله التوفیق.

سر باز
۱۴ بهمن ۰۱ , ۰۰:۳۱

سلام

 

خوش اومدید 

زیر سایه آقا 

 

 

 

پاسخ :

سلام.
ممنونم 😅

De Sire
۱۴ بهمن ۰۱ , ۰۱:۰۹

سلام عزیزم، الهی که به هدف بزرگی که داری برسی، به قول جناب سرباز، زیر سایه آقا :)

پاسخ :

لطف دارید ممنون از دعای خوبتون :')))😍
حامد خواجه
۲۱ بهمن ۰۱ , ۱۴:۴۸

امان از این غرق درس کردن‌ها؛ تمام تلاشت رو بکن که غرق درس نشی!

البته زیر سایه آقا

پاسخ :

چشم
از توصیه اتون متشکرم🙏
ناشناس
۲۲ بهمن ۰۱ , ۱۲:۰۲

کاشکی بیشتر از خاطراتتون تو این فضا  بنویسید 

پاسخ :

اتفاقا انگیزه ام کم شده بود
ولی الان که این کامنت رو دادید بیشتر شد
چشم ان شاءالله به شرط توفیق
فاطمه صاد
۲۳ بهمن ۰۱ , ۱۰:۰۷

سلام خوش اومدین

من هم در مسیر طلبه شدن بودن ولی خب یه اتفاقاتی پیش اومد که پشیمون شدم

نسیم صداقت
۱۷ فروردين ۰۲ , ۱۷:۳۶

سلام وقتتون بخیر، براتون از خداوند متعال ثابت قدمی در راه رسیدن به هدفتونو آرزومندم، 

حاجاغا میرباقری فوق العاده هستند عمرشان پر برکت باد 

بواسطه خانواده همسرم به شهر قم زیاد سفر میکنم، خواهرشوهرم در مسیر طلبه شدن بودند به موفقیتهایی نیز دست پیدا کردند بر آن مبنا و اصول ده سال گذشته را زندگی کردند ازدواج مذهبی داشتند فرزند دارند و الان دلشون میخواد اون مدلی دیگه زندگی نکنند کلی تغیرات وحشتناک داشتند همسرشون که مرد بسیار متدینی هستند را تمکین نمی کنند و خواهان جدایی هستند، میگن انسانها تغییر می کنند و اینجا همسر و فرزندشون قربانی شد، همسری که با زندگیش بازی شد 

اینارو گفتم خوب به مسیرتون فکر کنید اگه نمیتونید تا آخر عمر شریفتون در این مسیر باشید توروخدا برگردید 

با احترام و یک دنیا محبت و آرزوی توفیق

 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
چه برایمان آورده ای خانمِ پرین؟
چون یک نفر توصیه کرده که عنوان ساداتتون رو همیشه بذارید میذارم: خانم سید :)
دهه هشتادی اون اولاش !
نویسنده متن ها خودم هستم.
خوزستانیِ شیفته نخل، ماه، شط..
سابقاً وبلاگ نویس :]
اینجا بیشتر سؤاله تا مطلب..

+من الحُسین بن علی‌(ع) إلی بَنی هاشم
فَکَاَنّ الدّنیا لَم تَکُن وَکَاَنّ الاخِرَهَ لَم تَزَل
والسلام !
Designed By Erfan Powered by Bayan