موکب بلوکیها

یه موکب جامونده از مسیر اربعین :)

پیام ناشناس برای شب جمعه

ببخشید اینور دیر گذاشتم

تا عصری فرصت دارید..

:

گفتم شاید دوست داشته باشید پیامی چیزی دعای خاصی که روتون نمیشه کسی بفهمه یا بشناستون داشته باشید

اگر دوست دارین به این لینک ناشناس پیام بدین ان شاالله شب جمعه تو حرم امام حسین(ع) و اگر بتونم زیر قبه پیاماتونو میرسونم :)

دوست داشتین لینکو واسه دوستاتونم بفرستین خیالتون راحت کاملا ناشناسه

 

https://gkite.ir/es/9353686

عاشورا

خیلی یدفعه ای شد...

ان شاالله عاشورای کربلا نایب الزیارتونم :)

وسط همه شلوغیا

راهی برای کنترل فکر و ذهن سراغ ندارین؟ راهی برای تمرکز نکردن رو بعضی چیزا، فکر نکردن به بعضی چیزایی که نمیخوای، سراغ ندارین؟ 

خسته شدم

خسته شدم

لطفا هر کس که در زمینه امور تربیتی و کار فرهنگی رو نوجوان مهارتی داره رمز رو بخواد.

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

غریب

+  تو گوش من بزن ولی حرمت امام و حرفش رو نشکن!

 

بدون شرح ...

خانوادگی :)

قرار بود امروز، خانوادگی بریم سینما، دیدنِ انیمیشن پسر دلفینی که تازه تو شهر ما پخش شده.

خیلی سرم درد میکرد و خسته بودم.اولش با خودم گفتم نرم.بقیه میرن منم میخوابم.نیازیم به رفتن من نیست.

اما بعدش تصمیم گرفتم به خاطر محمدحسن و فاطمه سادات برم که از شب قبل ذوق داشتن که فردا با هم میریم سینما.

رفتم چون ما یه خانواده ایم :) چون اگر نمیرفتم، احساس میکردم که به علاقه و خوشحالیِ خواهر برادر کوچولوم دهن کجی و بی اعتنایی میکنم.

چون میخواستم یاد نگیرن که یکم بزرگ تر شدن، به خاطر منافع خودشون، همه جا از خانواده جدا باشن، باهاشون اینور اونور نرن و از همراهیِ خانواده کسل بشن.که شیرینیِ اینکه گاهی اوقات اعضای خانواده، به خاطر لذت بردن بقیه ی اعضا، از منافع فردی خودشون کوتاه میان رو بچشن و یاد بگیرن!

همونطور که خودم عاشقِ رویدادهای خانوادگیمونم :)

 

+انیمیشن پسر دلفینی هم در مجموع، از حیث فنی و داستانی خیلی خوب بود.از اونجایی که خودم در گذشته ی نه چندان دور، انیمیشن باز بودم، خیلی زود باهاش حس خوبی گرفتم و همینطور احساس غرور از اینکه یه انیمیشن ایرانی در درجه ی بالای کیفیت دیدم که فرق چندانی با بهترین آثار خارجیش نداشت!

فقط یه چیزایی مثل زیاد بودن آهنگ و یکی دو مورد کوچیک مغایر با فرهنگ ما توش بود که خب! شاید بیشتر برای خانواده های مذهبی مثل ما دغدغه باشه، ولی به هرحال، تولید چنین اثری که تقریبا در خودِ ایران بی رقیبه، واقعا دست مریزاد داره و یه سری ایراد ها یا ضعف ها هم بالاخره طبیعیه!

 

لینک

ماموت منجمد شده

چقدر در این برهه، احتیاج دارم یکی بهم انگیزه و شور و نشاط بده، یکی پرم کنه برا حرکت کردن، یکی هلم بده

بعضی اوقات مثل ماموت های منجمد شده میشم

باید یکی یخای دورمو آب کنه، گرمم کنه

دست خودم نی :')

 

مادر شدن یا مادری کردن؟

نشسته بودم رو صندلیای ایستگاه مترو و منتظر و کلافه بودم تا زودتر برسه.همزمان هم فکر میکردم که کجا بایستم که واگن بانوان باشه و یهو وسط کلی مرد نیفتم.چشمم خورد به این کادر صورتی رنگ که جاهای مشخصی گذاشته بودن:فقط بانوان و کودکان!

نمیدونم چرا با دیدن این تابلو احساس خاصی بهم دست داد.احساسی که با دیدن صحنه ی پیش روم تشدید شد.مادر و دختری که روبروی من منتظر ایستاده بودن.دختره یه لباس و شلوار کوتاه اسپرت پوشیده بود و کاملا شبیه پسرا شده بود.مادره هم سر و وضعش داغون بود.موقع سوار شدن اما کسی به این سوسول بازیا توجه نمیکرد که.پسره و دختره براشون اهمیت نداشت جفت هم بایستن.مرده براش مهم نبود امنیت خانم بین اونهمه مرد به خطر میفته و معذبه.اتفاقا اون لحظه به بحث حجاب و اینا فکر نکردم.بیشتر فکرم رفت سمت جایگاه تخریب شده ی مادر و خانواده و تربیت توی تفکر و جهان بینی که همین مادر و دختر احتمالا قبولش داشتن! به این که زنی که از فطرتش به شدت منحرف شده بود و چقدر زندگی آدم جهنم میشه وقتی از فطرت واقعیش دور میشه.

به تفکری که توش، مزخرف ترین و پیش پا افتاده ترین کار عالم، همین ازدواج کردن و همسری و مادریه.به تفکری که چون محوریتش خدا نیست و خوده، قبول تکالیف مربوط به خانواده یعنی نفله کردن بی ارزش خودت برای دیگری! (این تعبیر اقای عباسی ولدیهwink) نه اینکه وسیله ای باشه برای تقرب خودت به خدا.نه اینکه تلاش کردن و وقت گذاشتن برای تشکیل یک خانواده و مدیریت اون و تربیت و پرورش بچه ها که از بزرگترین و سنگین ترین وظایف و نقش های عالم هستیه، راهی باشه برای نیل به حقیقت وجودی انسان! 

آقای عباسی ولدی حرف قشنگی میزد.میگفت غرب دید که نمیتونه حس نیاز به مادری رو از بین ببره.اومد چیکار کرد؟ مادری رو تقلیل داد به مادر شدن.به این که تو از هررررررررر راهی فقط یه بچه بچسبونی تنگ خودت و تا مدتی حس نیاز خودت به مادر شدن رو ارضا کنی.پس نیازم نیست واسه این بچه کار خاصی بکنی.میتونی اصلا بی پدر بزرگش کنیمیتونی معذرت میخوام همجنس باز باشی و یه بچه ورداری بیاری بزرگش کنی.میتونی تربیتشو بسپری دست جامعه و خودت هر از گاهی باهاش وقت بگذرونی.تا زمانی وقت برا بچه ات بذار که به خودت و جسمت ضربه ای وارد نشه.در هر صورت تو خودت محوری!وقتی مادری کردن تبدیل بشه به صرف مادر شدن ...

آره.چون خانواده چهارچوب و مسئولیت و تکلیف داره، پس بیخیال.زندگی خودتو داشته باش!

معمولا تصور ما اینه که برای همسری و مادری تلاشی نباید کرد.بلکه پیش فرض ما بر این قرار گرفته که یه روزی و یه جایی خودبخود با گذر زمان آمادگی لازم برای ازدواج و بعدش هم قبول مسئولیت همسری و مادری رو کسب می کنیم و تمام.پس تا اطلاع ثانوی به این موضوع فکر نمیکنیم و یه جایی لابلای کارها و فعالیت های مختلف روزمره گم میشه.برای پیشرفت های تحصیلی و شغلی و سفرهای مختلف و تثبیت کارمون تو موسسه های مختلف برنامه ی راهبردی میریزیم و دوره های مختلف مهارتی شرکت میکنیم و ازدواج و تشکیل زندگی که اصلی ترین ( و نه تنها ترین) رسالت ماست رو آخرین چیزی میذاریم که بهش فکر کنیم حتی.خیلیا هم اینجورین که عقیده دارن که برای بحث ازدواج باید وقت گذاشت، اما میگن مثلا بعد از اینکه به فلان اهدافمون رسیدیم بعدش شروع میکنیم به فکر کردن بهش.اخه مسلمون، تا حالا ندیدیم کسی اولویت ها و اهداف اصلی رو فدای اهداف فرعی بکنه.مشکل اینه که ما هنوز باور نکردیم این مهم ترین کاره.بلکه تو ذهنمون این شکلیه که خب این کار مهم هست اما معمولی و کلیشه ای هست و اهمیتش لزوما بالاتر نیست و بالاخره یکاریش میکنیم و خودش درست میشه اما گرفتن بالاترین مدرک تحصیلی توی فلان رشته یه کار خاص و موفقیت منحصر به فرد برای ماست و فعلا بهتره تمرکز روی این تمرکز کنیم چون جایگاه توی اینه یا فعلا بهتره جایگاه شغلی و کسب درامد خودم رو تثبیت کنم یا اینکه من باید یه سری اتفاقات مثل سفرهای مجردی با دوستام رو تجربه کنم تا توی دلم نمونه بعدش به ازدواج فکر میکنم!

حتی زیادن طلبه هایی که دارن درس همین دینی رو میخونن که چقدر به امر خانواده اهتمام داره اما میگن ما اول میخوایم درسمون تموم شه بعد.ما میخوایم اول کلی سطح سه بخونیم بعد تازه به بچه دار شدن فکر کنیم تا به درسمون لطمه نزنه.خب اینا از همین دین نفهمیدن که هر آدمی در هر لحظه ای باید به تکلیفش عمل کنه؟ یه روز مگه تکلیف مردامون جنگیدن و دفاع نبود؟ اون روز اگز کسی میگفت من میخوام درس بخونم تا به کشورم خدمت کنم و نمیرم جنگ، کار بیهوده کرده بود چون وظیفه اش اون موقع چیز دیگه ای بود.

چقدر همه دنبال رسالت و هدف هستن و اینکه چه نقشی تو دنیا دارن.چطور ازدواج و تشکیل خانواده جزء رسالت های زندگی ما نیست؟ و فکر و برنامه خاصی براش نداریم؟ اون هم بزرگ ترین هاش! چقدر تربیت دخترها و پسرهامونو بر مبنای آماده کردنشون برای مدیریت یک زندگی و خانواده ای که بنیادی ترین نهاد اجتماعی یک جامعه اس قرار دادیم؟چقدر جایگاه تلاش و فعالیت برای انجام مسئولیت های مربوط به یک خانواده رو برای دیگران تبیین کردیم؟ چقدر تونستیم این مسئله رو از سطح غریزه و یک نیاز معمولی آدمی فراتر ببریم؟ چقدر به حقیقی بودن و واقعی بودن امر ازدواج و خانواده داری فکر کردیم؟ چقدر دنبال این رفتیم که اصلا این اتفاق چه جایگاهی تو عالم خلقت داره؟ چقدر ساختارهای شهرسازی مثل همین مترو، متناسب با چالش های یک مادر و فرزند طراحی شدن؟

 

پ.ن:ببخشید که نصف شبی بعد از مدت ها با یه پست پراکنده مزاحمتون شدم.خیلی خیلی دوست داشتم دوباره اینجا بنویسم و نمیخواستمم فقط شرح حال بدم.و از اونجایی که این موضوع از موضوعاتی هست که چند وقته فکرمو درگیر کرده ازش نوشتم.البته خییلی حرفای بیشتری و بهتریم میشه زد.عنوان پست رو میدونم جا داشت بیشتر بهش بپردازم.ولی نه یهویی.چون برداشتای اشتباه میشه اگر بدون یک سری مقدمه ها بنویسم.به این دلیل این عنوانو گذاشتم که یه گوشه باشه تا این مطلب رو به وقتش ادامه بدم.

راستی دلم برای همه وبلاگا تنگ شده بود :)

123_ج

الان یه زمانیه که لابلای کارای افطاری‌ای که امشب داریم، یه وقت گیر آوردم که بیام بنویسم و بعدش یکم بخوابم‌

جمعه ساعت هفت صبح هم پرواز دارم به مقصد تهران....

و رسما تعطیلاتم تموم میشه و باید برگردم خوابگاه.

میخوام بنویسما، ولی چون چند وقته ذهنم درگیر یه موضوع شده و همش حول و حوش همون یک "موضوع" میچرخه، میدونم برای مخاطبان خسته کننده اس که همه ی پستا راجع به همون موضوع باشه

به جایی هم نمیرسم.

فعلا این وسط، شما بگید چخبرا؟ 

تمام این مدتی که قم بودم و سر کلاس و درس و بحث، به هیچ وجه حس نمیکردم دارم "درس" میخونم، شاید چون هیچوقت مدل درسام این نبوده نمیدونم! (این حالت البته لذتی نداره ها)

 

امتحانای سخت سخت

سلام.یک عدد بیمعرفت هستم.

عیدتون مبارک

ماه رمضونتون مبارک تر.

ما رو هم دعا کنیدااا

آقا در یک کلام

"فرصت نمیشد سر بزنم"

آره دیگه.تا همین چند روز پیشم امتحان و اینا داشتیم.

یه چیزییییی ذهنمو درگیر کرده چند وقته.اگه اومدیم و خدا یه آدم دقیقا با صفاتی که من به شددددددت ازش رنج میبرم در حدی که دود از کله ام بلند میشه و به زور خودمو نگه میدارم گذاشت جلو روم و مجبور بشم به هر عنوانی با همچین آدمی در ارتباط باشم! دقیقا باید چیکار کنم؟ اها سلوک و خودسازی از همین جاها شروع میشه دیگه...

چند وقت پیش بود یکی از دخترای کلاسمون داشت حرف یکی از همکلاسی های قدیمیشو میزد که چقدرررر مذهبی و شهدایی و ایناست ولی عقیده اش این بود که نمیخواد ازدواج کنه چون میخواد به تنهایی خودسازی کنه و حس میکنه ازدواج و این صوبتا کارشو خراب تر میکنن.اول چشامون چارتا شد که چطوره که مذهبی اونجوری باشی ولی از زیر بار ازدواج در بری! خدایی نمیدونم منابع دینیش چیا بودن واقعا!

بعدم خطاب به همون دختر تاریخی گفتیم آخه دخترجان، گلِ گُلِ خودسازی همون جاست که.تو با این عقیده ات بیشتر داری از زیربار خودسازی در میری.چون از قضا اون سوال سختای امتحان که قشنگ میکوبه از نو میسازدت تو همون زندگی مشترکه.خودسازی تو خلوت و تنهایی رو همه بلدن.یکی از دوستام خندید و گفت:خودسازی صرفا فردی مثل امتحانای ساده ی کلاسی میمونه که بیست گرفتن توش راحته.اما زندگی مشترک مثل کنکور میمونه که خیلی از شاگرد زرنگا هم توش درجا میزنن.از توهم که بزنیم بیرون اصلش همینه که کلا توی اجتماع و تعامل با آدم هاست(مخصوصا زندگی مشترک) که واقعیت ها و ناهنجاری های درونت میریزه بیرون و تو تازه با خودی آشنا میشی که تا الان یا کتمانش کرده بودی یا روحتم از این ویژگی های گند اخلاقی خودت خبر نداشت.حتی خوبی ها و استعدادهاتم همینجوری میریزه بیرون.

حالا اما نمیدونم منبع جواب این سوال سختای امتحانی کجاست؟ 

خدایا کمک!

 

 

چه برایمان آورده ای خانمِ پرین؟
چون یک نفر توصیه کرده که عنوان ساداتتون رو همیشه بذارید میذارم: خانم سید :)
دهه هشتادی اون اولاش !
نویسنده متن ها خودم هستم.
خوزستانیِ شیفته نخل، ماه، شط..
سابقاً وبلاگ نویس :]
اینجا بیشتر سؤاله تا مطلب..

+من الحُسین بن علی‌(ع) إلی بَنی هاشم
فَکَاَنّ الدّنیا لَم تَکُن وَکَاَنّ الاخِرَهَ لَم تَزَل
والسلام !
Designed By Erfan Powered by Bayan